آیا تا به حال به این مسئله فکر کردین که کی هستید .
آیا مثل کویر خشک و لمیز ره یا جنگلی سر سبز و زیبا یا مثل شهرهای شلو غ پر از دغدغه
راستی تو چگونه آدمی هستی فقر را چه تو صیفی براش داری
تو نمی خواهی
و تو می ترسی
از فقر
و نمی خواهی که با آن کفشها ی کهنه به خیابان بیایی
و با آن لباس باز گردی
یا خودت رو آدم متشخص و با آیندهای درخشان
وقتی آدم تو کویر گیر می کنه تازه قدر آب ونونش می دونه و له له یذ ره سایه
اگر تو جنگل به آن همه زیبای گم بشی بجز ترس و دلهره هیچ به سراغت نمیا د
اگر تو شهر شلوغ به دنبال یه آدرس ساده هم با شی اینقدر می پیچو ننت که آرزو می کردی ای کاش توی یه اتاق ساده
فقط فقط تو باشی تو.
انسان هر چقدر هم دو لتمند باشد و قدر تا آنی که مصلحت ما را می خواد هیچ نیستیم.
عزیزی می گفت در وقت رفتن.
جای پناه من چه کسی است؟
از کوتاهی تو
نه دیواری پشت من ...................نه من پشت آن
با ید از تو به خود تو پناه ببرم
وقت تنگ است باید به خود آیم باید به درون خود خیشم روم و بیا بم آنچه را که گم کرده ام و این میثر نمیشود مگر
چند صبا حی برای دل بیمار خویش یاد رفتگان کنیم چون
ما به آنها می رسیم .........ولی..............آنها به ما نمی رسند