یکی بود یکی نبود
سالهای دور در یک روز سرد خدا زاده شد آن نکون بختی که تا کنون روزگارش هم چون دلش خون است
در حسرت مهر مادر و لطف پدر
روزها از پی هم می گذشتن او همیشه تنها بود هر شب قبل از خواب برای خود دوستانی در رویا یش پیدا می کرد و تا پاسی از شب با آنها خلوت می کرد
بزرگ شد و بزرگتر هر که او را می دید با تاسف سری تکان داده و افسوس بر لب می گذشت
بر خا نوادهش مسلم شده بود که او همیشه مهمان خواهد بود
برای کسب علم تلاشی نمی کرد برای فراگیری فنون روزگار توکل به زمان می کرد و در آخر
یکشب بر بلین پدر حاضر شد و دید پدر با چشمانی اشکبار او را به خدا سپرد و رفت
عشق به پدر و دلسردی مادرنسبت به خود آتش به جانش انداخت
به فکر راهی برای این نا بسامانیش بود که دید حال مادر هم خراب است
و شبهای دوری از پدر طولانی نشده بود که مادر هم رفت
دیگر هیچ برایش نماند همه آنهای که باید بودند رفتن
دیگران از سر رحم رختخواب رویا هایش را در یک آسا یشگاه پهن کردند
و او بیزار از این تنهای
شبی او هم بدون رفتن به رویا و بدون گفتن خدا حافظی از دوستان تازه پیدا شده اش با خوردن
مرگ او هم رفت
قصه او دهان به دهان گردید حال غصه خیلی ها شد
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منز لگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
میبرم. تا که در آن نقطه دور
شستشو یش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
میبرم تا که ز تو دورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
نا له میلرزد و می رقصد اشک
آه . بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
عاقبت بند سفر پلیم بست
میروم خنده به لب خونین جگر
یروم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
بگذریم
زندگی شاید امید شود
زندگی گاهی از یک پله خودکشی می کند
زندگی شکست است
زندگی پیروزی است
زندگی عشق به توان ابدیت است
زندگی جزب گل در خورشید است
زندگی شاید تفریق آدم با اخلاق است
زندگی شاید یک توپ به این ور آن ور سرگردان است
زندگی شاید زندان باشد
زندگی شاید می تواند بی خیال باشد
زندگی شاید برای کسی یک گلبرگ باشد
زندگی شاید برای کسی جهان باشد اما باز هم کم است
دوست من سلام می دونی این چند مین نا مه است که برات می نویسم تو بدون خو ندن اون پاره کرده دور می اندازی
ازت می خوام برای یک بار هم که شده اون باز کنی توش نگاه کنی روش نوشتم ........محرمانه.......................
سا لها پیش از این مادری بود که به دخترش ظلم می کرد و به پسر هاش می بالید تک دخترش در حسرت مهر مادر بود ظلم او تمامی نداشت تا یک روز فهمید پسر ها در قبال مهر بی حد و مرز او در جواب چه کردن تن به کاهلی سپرده بودن
از آخرین اندو خته مادر بهره می بردن و در آخر مادر از غصه بیما رگشت و روز به روز بیما ر تر که اکنون این مادر هست و در گوشهای از این کر ه خاکی در آسا یشگاه بستری است .پسر ها آواره کو چه و خیا با ن و تک دختر به دنبا ل گمگشه مهر مادری هنوز هم که هنوز ه به مادر سر می زند و لطف خود را از او دریق ندارد .
دوست من این داستان سرگذشت خود منست . انتظار یاریت ندارم می خواهت مثل عطش باران در کویر به دیدنم بیا تو را من چشم در راهم.......................................................................................تنها
هوای دلم بارانی است
می خواهم زیبا ترین ترانه ام را
با کاروانی از عشق
برای بد رقه نگاهت راهی کنم
تا کو له بار چشمانت خیس از خستگی زمان شود
تا تو بخوانی و من همیشه عا شق بمانم
ای تنها ترین آفتاب روز های بر فی ام
سا لها قبل یک روز وقتی بی حو صله پای تلو یزیو ن نشسته بودم .
صدای پخش شد تعجب کردم از میو ن این خوانند های تازه از راه رسیده یک سری صدا ها یکنواخت ........ولی ..........
این با همشون فر ق می کرد مردانه با صلا بت انگار محکم بر روی کلمات فرود می آمد و بر آنها غلبه کر ده بود
قلبم با تمامی هیکلم...............فرو ریخت.......... و عنان از کف دادم به طوری که همه فهمیدن ووووووووو
هما ن شد که سا لها دل طلبش می کرد گشتم گشتم تا او را پیدا کردم و باز افسوس که این دفعه دیگه خیلی دیر بود
رو تخت بیما رستان با اون دستگا ها ی ..........................ای کاش فر صتی بود
امشب که یاد من نیستی
بگذار برایت ترانه ای بخوانم
از آدمکی برفی
که در حسر تت آب شد
و تو چشم های خیسش را
با آستین پیراهنت دوختی
چندی نما نده که شمع دو سا لت رو فو ت کنیم و در حسرت دیدنت خود رو در گور کنیم
ناصر یا..........روحت شاد
من نمی دانم فلسفه دو ستی ما انسا نها چیست؟
شا ید:
ما انسا نها دوست می شویم تا یکدیگر را در راه رسیدن به کمال کمک کنیم
با هم دوست می شویم تا طرف مقابل را شاد کنیم
یه روز زمان بچه گی ها توی کوچه دوستم بهم گفت :
چرا دیروز سر کلا س جواب معلم را ندادی .
گفتم : نمیدونم
وقتی بزرگتر شدم سر کلاس بچه ها مشغو ل سر و صدا بودن و من یک جا نشسته بودم و به یک جا خیره شده بودم .
دوستم گفت: چرا ساکتی
گفتم: نمیدونم
یام دانشگاه میر فتم به یکی تنه زدم برگشت با ناراحتی گفت : چرا حواست رو جمع نمیکنی
گفتم : نمیدونم
حلا از اون روز ها سالها می گذره و من دیگه جواب اون همه نمی دونمها رو میدونم
حا لا دیگه یه دوست پیدا کردم که مواضبم که دیگه به کسی تنه نزنم یا حواسم جمع کنم یه دوست خوب یه همراه
دوستی با اون با عث شده دوستهای زیادی پیدا کنم . و من خیلی خو شحالم دیگه من تو با هم فرقی نداریم
حا لا من و تو ما شد ه ایم
عصای سفید
آیا تا به حال به این مسئله فکر کردین که کی هستید .
آیا مثل کویر خشک و لمیز ره یا جنگلی سر سبز و زیبا یا مثل شهرهای شلو غ پر از دغدغه
راستی تو چگونه آدمی هستی فقر را چه تو صیفی براش داری
تو نمی خواهی
و تو می ترسی
از فقر
و نمی خواهی که با آن کفشها ی کهنه به خیابان بیایی
و با آن لباس باز گردی
یا خودت رو آدم متشخص و با آیندهای درخشان
وقتی آدم تو کویر گیر می کنه تازه قدر آب ونونش می دونه و له له یذ ره سایه
اگر تو جنگل به آن همه زیبای گم بشی بجز ترس و دلهره هیچ به سراغت نمیا د
اگر تو شهر شلوغ به دنبال یه آدرس ساده هم با شی اینقدر می پیچو ننت که آرزو می کردی ای کاش توی یه اتاق ساده
فقط فقط تو باشی تو.
انسان هر چقدر هم دو لتمند باشد و قدر تا آنی که مصلحت ما را می خواد هیچ نیستیم.
عزیزی می گفت در وقت رفتن.
جای پناه من چه کسی است؟
از کوتاهی تو
نه دیواری پشت من ...................نه من پشت آن
با ید از تو به خود تو پناه ببرم
وقت تنگ است باید به خود آیم باید به درون خود خیشم روم و بیا بم آنچه را که گم کرده ام و این میثر نمیشود مگر
چند صبا حی برای دل بیمار خویش یاد رفتگان کنیم چون
ما به آنها می رسیم .........ولی..............آنها به ما نمی رسند
خدایا از تو ممنونم این رمضان هم تمام شد
آگاه باشیم که پیوسته باید در خدمت خدا باشیم و هر گونه می توانیم به دیگران خدمت کنیم .به این طریق معجزه ممکن است .
هما نطور که خداوند عشق رمضان را در دل مانمی اندازد به عشق او سح بدون هیچ دق دقه ای بر می خیزیم و تا افطار دوام می آوریم همه از خواسته اوست . حال این معشو ق نر مک نرمک از پیش ما می رود و جای خود را به روزها وشبهاهی میدهد که باز در انتظارش باشیم.
بهشت در درون توست این شعار نیست واقعیت است
عید فطر............عید فطر..............عید فطر مبارک
کوله بارت را بر بند
شاید این چند
سحر فر صت آخر باشد
که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا
و بفهمیم که یک عمر چه غا فل بودیم
میشود آسان رفت
میشود کاری کردکه
رضا باشد او
ای سبکبال در این راه شگرف
در دعای سحرت
در منا جات خدایی شدنت هر گز از یاد نبر
من جا مانده بسی محتاجم
التماس دعا ...........عید فطر توی بچه مسلمان مبارک
خدایا نام تو جواز و مهرتو مارا جهاز. شناخت تو ما را امان لطف تو ما را اعیان
تمام شد هر آنچه که توی این شبها با ید دعا و ثنا می کردیم به پایا ن رسید وای بر آنانی که در خواب غفلت بودند و فکر می کردند هنوز وقت هست .
علی جان با نام تو این شبها را آغاز کریم و با نام تو به پایانش می بریم .یاد تنهای و بی کسی علی تمامی دردها رابه فراموشی می سپارد
آنچنان یادت درونم موج زد
کز درونم اندوه سر تا اوج زد
خدایا:از تو رحمتت را می خواهیم و امید داریم . که هیچگاه ما را تنها نمی گذاری .
تا رمضان دیگر بی صبر قرار برای دوباره دیدن یا ر مشنیم در انتظار.
از تو ای عشق در این دل چه شرر ها دارم
کاش دایم دل ما از تو بلرزد ای عشق
با تو چه شبها و سحرها دارم
علی از خود خدا هم تنهاتر بود امیدوارم شما هیچ وقت تنها نمانید
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شگفت در سر شگم
دیدم که هنوز عاشقم.................................آه
بیایم اولین شب قدر رو برای آمرزش روح تمامی امواتمان طلب مغفرت کنیم .خصوصا روح بزرگ مردی که مطمعن هستم شاهد و ناظر کارهای ما هست از او بخواهیم به ما در این قدمی که برداشتم کمک کند ...از خداوند صبر جمیل برای خانواده اش ........شکیبای برای طرفدارانش .........و شادی روح او را خواستاریم .
می دونم دلها همه پر و این شبها چه گفتمانه که با خداوند نداریم. ولی بیایم برای غیر دعا کنیم انهای که کره کور در زندگی دارند
.برای کسانی دعا کنیم که بیماری لا علاج دارند ..قربون همه دلهای پاکتون بشم .به قول مادری که گفت
یارب برخلق ناتوانم نکنی
در بوته فقر امتحانم نکنی
از طعنه دشمنان مرا باکی نیست
یارب مستوجب رحم دوستانم نکنی. یاعلی