سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، او رابه بلایی بزرگ مبتلا می کند . پس اگر آن بنده راضی گشت، بهره اش نزد خداوند، رضایت است و اگر ناخشنود گشت، بهره اش نزد خداوند، ناخشنودی است [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عد ل
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 63256
بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 3
........... درباره خودم ...........
عد ل
شقایق
زنی هستم سا ده به دور از هر رنگ و ریا دلی چون دریا چون به او گفتم باید در این دیار باید گذشت کرد و صبور بود تا با تو این چنین کنند ببخش تا بخشیده شوی بزرگی کن تا بزرگ شوی شایدبارها زمین بخوری شاید بارها نا امید شوی......ولی تنها یک بار دیگرامتحان کن ......بر خواستن را :امید واری را پشیمان نمیشوی دوست من . ایمان دارم هر کس قدر خود داند نا بود نخواهد شد

........... لوگوی خودم ...........
عد ل
............. بایگانی.............
تقدیر
گذشته

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
یادداشتها و برداشتها
انجمن علوم مهندسی پلیمر و شیمی ایران
دوزخیان زمین
دنیای واقعی

......... لوگوی دوستان من .........








............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • مقدمه........سلام

  • نویسنده : شقایق:: 89/2/6:: 11:46 عصر
    سلام از امشب تصمیم گرفتم دوباره به جرگه دوستان بپیوندم           می دونم خیلی بی معرفت بودم و هیچ یادی ازتون نکردم ببخشید ولی قول میدم دیگه تکرا ر نشه
    پنج قانون خوشبختی را به خاطر بسپارید
    1-قلبتان را از نفرت پاک کنید
    2-ذهنتان را از نگرانی دور کنید
    3- ساده زندگی کنید
    4- بیشتر ثواب کنید
    5-کم تر توقع داشته باشید

    هیچ کس نمیتواند به عقب برگردد و از نو شروع کند اما همه می توانند از همین حا لا شروع کند و پایان تازه ای بسازد
    خدا روز بدون رنج و بدون خنده بدون اندوه و افتاب بدون باران وعده نداده است.اما او توان پایداری دران روزها و وعده تسلی پس از اشگ  و چراغ راه را داده است .........
    دوستان این مقدمه ای بود برای دو باره امدنم
      منتظر نظراتتان هستم
                           

    نظرات شما ()

  • سلام

  • نویسنده : شقایق:: 88/7/13:: 8:56 عصر

                                                        سلام گلهای باغ بهشت

        مدت بسیار زیادی از همه شما دور بودم حتی حو صله آمدن و سر زدن توی وبلاک رو نداشتم چرا ؟ شکر خدا مریض
       نبودم سر گرمی تازه پیدا کردم آنقدر که واقعا وقتم پر شده بد جور آلودش شدم اگر تو هم بیای می فهمی چی می گم
      می خوام از همه دوستان شهری و غیر شهری که با اسمی بنام   (  اوریف  لیم  ) آشنا هستند و یا می خواهند آشنا بشوند دعوت به همکاری کنم همه راهی برای سر گرم بودن هم کسب درآمد .
       حالا چطوری بهتون می گم در صورت تمایل حتی شهرستا نی های عزیز  یه ندا به من بدن هم همکار می شیم هم
       راهی برای سرگرم شدن و هم درآمد  البته بستگی به تلا ش شما هم دار پس خبرم کنید اگر مایلید مخصو صا خا نمها

                                                                               منتظر تونم به این ایمیل
                  
                                                                                                     stanga_tedea@yahoo.com


    نظرات شما ()

  • دست پرو ر دگار

  • نویسنده : شقایق:: 88/1/24:: 12:24 صبح
    سلامی گرم به تمامی دوستانی که منتظر ادامه داستان بودند ولی متاسفانه بنا به دلیلی نتوانستم ولی قول می دهم کوتاهی جبران شود ولی قبل از آن               سال نوی نوی نوی تون مبارک صد سال به این سالها
    و اما ادامه:
    نگین یک بیماری خطر نا ک را پشت سر گذاشته بود از طرفی خواهرش دعوا را شروع کرده بود .با این حال او را در اتاقش حبس کرده بودند او دل شکسته از این بی عدالتی و با چشمانی گریان روی تخت خود دراز کشید و فریاد بر آورد: می خواهم به خانه بر گردم قلب نگین با احساس معنوی چنین می گفت :از آ نجاییکه اندوهگین هستم مایلم به منز لگاه الهی خود باز گردم.
    همه ما روحیم.زمانی در عوالم بالا و در آ غوش نور و خالص الهی مشغول تفریح بودیم .
    خداوند ما را به زمین فرستاد تا تجربه ارزشمند زندگی در جهان دو گانه را کسب کنیم.
    این ما مو ریت ماست .اولین درس بزرگی که باید بیاموزیم آن است که خودمان را دوست داشته باشیم.
    بنابر این وقتی نگین با گریه و زاری آرزو کرد به خانه برگر دد خواسته او جنبه معنوی داشت. او در کمال در ماندگی توانسته بود خاطرات مبهم روحش را دریافت نماید. در واقع به یاد آورده بود.که منز لگاه حقیقی اش زمین نیست و سر انجام باید دنیا را ترک کند.
    او با خود گفت "اکنون در خانه به سر می برم"
    ممکن است من در خانه با مو قعیت نا گواری روبرو شوم اما به راستی این شرایط در حد استقامت و تحمل من بسیار عالی است.این دریافت او را بر این داشت تا موقعیت و جایگاه خود را در زندگی بداند.
    نگین بزرگ شد ازدواج کرد و سختی ها و مشقات زیادی را تحمل کرد .روزی افسرده و غمگین به کلیسا رفتاو در جوانی از مذهب کاتو لیک پیروی میکرد. اکنون به آخر خط رسیده بود داخل کلیسا شد .............................................ادامه دارد

    نظرات شما ()

  • دست پروردگار

  • نویسنده : شقایق:: 87/12/12:: 11:37 عصر

      من احساس می کنم که در گذشته بارها و بارها زندگی کرده ام . شاید اکنون نسبت به گذشته در بهترین وضعیت معنوی قرار داشته باشم اما من بیشتر از این می خواهم.
                                    
                                                     می خواهم به خانه برگردم
     انسانی که ما به خاطر فاش نکردن نامش او را نگین می نامیم . با نا رسایی دریچه معده به دنیا آمده بود.پز شکان نمی دانستند که آیا دخترک از این بیماری جان سالم به در خواهد برد یا نه.
    والدین دخترک در تمام دوران طفو لیتش وی را اینچنین به دیگران معرفی می کردند.
    (دختر ما از بدو تولد دچار نا رسای معده بوده و نمی تواند به راحتی غذا بخورد)
    این گونه اظهارات منفی دخترک بیچاره را دچار عذاب و ناراحتی بیشتری می نمود. یک روز حال نگین رو به وخامت
    می گذرد.والدین نگین با مشاهده چهره کبود دخترشان با عجله وی را به بیمارستان بردند خوشبختانه و به لطف خدادخترک جان سالم به در برد. پزشکان معالج او پیش بینی کردند که دریچه جدید معده وی در آینده هیچ مشکلی به بار نخواهد آورد.
    اکنون خواهر بزرگتر نگین با مسخره کردن وی به طرز بی رحمانه ای اسباب شادی خود را فراهم می کرد.
    اندکی پس از بازگشت از بیمارستان به خانه.خواهر بزرگتر دعوای مفصلی به راه انداخت.هر چند قوانین خا نوادگی به او اجازه کتک زدن خواهر کوچکتررا نمی دادند. اما او با خشونت لفظی و نا سزاگویی کا رخود را انجام داد .آن دو هیچ خراش یا زخمی بر بدن یکدیگر وارد نکردند.اما سر انجام یک روز کاسه صبر نگین به سر آمد و
    به او حمله کرد و حسابی کتک زد خواهر بزرگتر برای گرفتن انتقام پیش پدر می رود و اصل ماجرا را طور دیگری عنوان میکند و پدر هم از سر نادانی نگین را در اتاقش زندانی می کند.
                                                                                                              
                                                                                                                                    ادامه دارد

    نظرات شما ()

  • مقدمه........

  • نویسنده : شقایق:: 87/12/10:: 11:11 عصر
                                                        به نام عالی دوست
     نوشته مورد نظر بر اساس زندگ یک انسان واقعی نوشته شده و تخیلی نیست برای اثبات مطلب در آخر داستان شخص مورد نظر را رویت خواهید کرد.
    البته اگر طالب آن باشید..........آیا زندگی یک روند تصادفی است.
    همیشه تشنگان معنوی بسیاری بوده و هستند که در جستجو ی راه ساده برای رسیدن به اقلیم خداوند و اقیا نوس عشق و رحمت در تلاشند و یک چشمه آب گوارا برای آنانی که بدنبال آزادی معنوی هستند.
    شایسته است این داستان را دنبال کرده و دانسته های خود را با دیگران در میان گذاشته و بهرهای بهتر ببریم.

                                       نظر شما چیست  ؟            
        اگر واقا مشتاقید طریقی بهتر و مستقیم تر را به سوی پروردگار بیابید.
        این مطالب را بخوانید.
        حقیقتی که به دنبال آن هستید ممکن است هم اکنون در اختیارتان باشد.



    نظرات شما ()

  • حدیث

  • نویسنده : شقایق:: 87/12/5:: 12:15 صبح

       امام حسن بن علی علیه السلام فرمودند:

      ای جناده:خودت را برای سفر (آخرتت) آماده کن و تو شه ات را برای سفر فراهم بیاور قبل از فرا
    رسیدن مرگت. ای کاش ما هم بدانیم و آگاه باشیم برای این سفر پر ماجرا
     
                                                                            شهادت دومین اما م مان را تسلیت می گویم
     






    نظرات شما ()

  • سلام خورشید

  • نویسنده : شقایق:: 87/11/26:: 4:27 عصر
    سلام خورشید ........صبح به امید دیدن تو چشم باز میکنم
    هوای ذلم بارانی است
             می خواهم زیباترین ترانه ام را
                                         با کاروانی از عشق
                                                            برای بدرقه نگاهت راهی کنم
    تا کو له بار چشمانت خیس از خستگی زمان شود
                                تا تو بخوانی و من همیشه عاشق بمانم
                                                                                ای تنها ترین آفتاب روزهای برفی ام
    امروز بعد ازسه ماه باز پشت کا مپیوتر نشستم راستی که سلامتی خود نعمتیست و ما قدر آن را نمی دانیم
    به تو صیه دوستانم داستانی که می خواستم روی صفحه سفید کاغذ بیاورم روی صفحه سفید تو می آورم تا همگان آن را خوانده و هر برداشتی داشتن با جان و دل پذ یرایم امید وارم برای آنها هم چیزی در بر داشته باشید
    از دوستانم می خواهم تحت هیچ شرایطی مطالب را به نام خود ارایه ندهند ولی اگر برایشان مثمر ثمر بود حتما بهم بگید
    .


    نظرات شما ()

       1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ