همیشه با آ غوش باز به استقبال پاییز می امدیم .همیشه خوشحال از اینکه هوا سرد میشه و ما با گرمای وجود دوست محفلمان را گرم میکردیم اما این پاییز و پاییز 2 سال ق
بل برایمان خوش یومن نبود و می دانم پاییز سا لها بعد هم برایمان همینطور است
تو دلم پر آتش و چشمم پر آب شد هر دو
دو خانه وقف تو کردم خراب شدهر دو
آمدو بر صفحه قلبم نوشت رفت
نسخه ای از جنس دلتنگی شب پیچید و رفت
تا بگویم رفتنش را هیچکس باور نکرد
این سخن را از درخت آرزویم چید رفت
شاخه گل را گرفت و با غمی بویید ورفت
چشم در چشمش برایش گریه می کرد م ولی
او فقط بر اشکهای ساکتم خندید و رفت .............................................................................پاییز در راه است و هجران یادمان باشد که گفتند..........ناصریا دلت از زمونه شکست
کی چشمهای تو رو به روی این دنیا بست...